به وبلاگ خودتون خوش آمدید
چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 12:12 :: نويسنده : سعید .ص - عبادت سه نفري
2 - اولين مؤمن
3 - منصور را موعظه کرد
4 - شبيه عيسي بن مريم
ادامه مطلب ... سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 7:34 :: نويسنده : سعید .ص
این همان دریای عجیبی است که در قرآن آمده است!! سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 7:13 :: نويسنده : سعید .ص سلام ،سلام من به سلطاني که سالياني سلطنش به خاطر سياهي دلهايي به سالي بعد افتاده است سلام من به مولايي که بندگان همچو منش عنان خودخواهي را به دست گرفته اند وزردل را بازنگاري معاوضه مي کنند وخبرندارند درکوچه ها دلبري به اميد دلي نشسته است. اي مولاي من براوراق گنجانده تاريخ ورقهايي از آناني باصورت بي سيرتي صداي رهگذري که نداي آشنا را برزبان داشت ونواي آشنا را به گوشهاي دل نوا مي داد نمي شنيدند ونمي ديدند که يوسف شدن درزيبايي صورت نيست بلکه زيبا شدن در يوسف سيرت بودن است واي آقاي من بهانه دلم ازنوايي است که بايد يوسف شدو ديد که کارد به استخوان اثر نمي کند. آقاي من هنوز نمي دانم که جمعه ها بها هستند يا بهانه وهنوز نمي دانم که ندبه ها ندا هستند يا نشانه وکميت کميلم برسبزه زارهاي دل به تندي مي تازد راه را گم کرده است يا نه شاه راه را مي داند وبه بيغوله مي رود وهرجمعه که مي گذرد سر در زنخدان مي گذارم ودرزندان دل خويش با زنده اي زمزمه مي کنم زبان ،بهانه اي دوباره ازامام زمان خويش دارد اي شهسوار شبهاي بدون سحر واي مونس همدم يتيمان بدون پدر آقاي من جاده سبز انتظار بااستقبالي دلهايي همراه است که کميت کميلشان لنگ مي زند ونواي ندبه اشان دلي رابه چنگ نمي زند. آقاي من دوست دارم در سرزمين دل خبر ازآشنايي گيرم که بااو آشتي کنم وبگويم که دگر گناه نمي کنم ،حرام رانگاه نمي کنم ،پابه هرجايگاه نمي کنم وپناه به هرپناهگاه نمي کنم . اي آقاي من حق داري ادعاي شيعه شيفتگي مي زنيم وحرم وپاکي دل را که جاي نامحرمانه نيست به هرنامحرمي محرمي مي کنيم وباخبرداري ،خودرابه خبري مي زنيم وپاکي دل را که قدم انتظار بايد محرمش باشد وهرناشايستي شايسته مي پنداريم وبا اين حال باز مي گوييم منتظرت هستيم . اي مولاي من انتظار واژه اي است که دل رابه انقلاب وا مي دارد که دربرابر اهريمن هاي دروني ووسوسه هاي دروني به پا مي خيزد ونشان مي دهد انتظار واژه اي است پاک ومقدس ومدال وتاج وتختي بي مانند است که فقط منتظر مي تواند ازآن بهره ببرد . اي مولاي من مي دانم اگر علم عشق را برپا مي کني وباز دلت را الم مي کني وپاکي دل رابه ناپاکان مي سپاريم وبه روي خود نمي آوريم که توخود مي بيني ومي داني احوالمان راو،خود رامدهوش مي کني . اي آقاي و مولاي من اين صخره هاي گناه دل رابه سخره مي گيرند وشميم انتظار را که جزء برمنتظران شادابي وطراوتي ندارد به باد وزاني تشبيه مي کند که ازسرزمين خزان مي وزد. اي آقاي و مولاي من جويبار اشک ديگر دريا را مي طلبد که شايد اميد رميده دل غايبي بشکسته به ناخداي دريا برسد وبگويدجويبار هم به دريا مي ريزد وعطر يار را از سرزمين آشنايي به مشام جان برساند . اي آقاي و مولاي من خوب شدن وباتو بودن سرمايه مي خواهد که سرزمين دل به دنبال آن است ولي هرکجا که مي نگرد ازعطشناکي خود به سرابي مي رسد وباز تشنه تر از قبل به اميدي دوباره مي گردد واما نمي داند اين سرمايه کلمه اي است که عشق تورا در درون خود گنجانده است. اي آقاي و مولاي من مي دانم ديدن اين چنين يوسفي دل يعقوبي را مي خواهد که بانابينايي چشم با روشني دلي پرنور بگردد وکنعاني مي خواهد تا نسيم بوي يوسف را از سرزمين هاي دور برمشام آن پير کنعان برساند وبگويد که انتظار کليد برگشت يوسف به شهر کنعان بو د. اي آقاي و مولاي من پنجره دل را به سوي خورشيد انتظار باز مي کنيم تاشايدخبري از آشنا ترين آشناي هستي که دردل سيه وتاريک من گم شده است دريابم وندايي راکه از آهنگ خوش ندبه جمعه بامضموني باذکر يابن الحسن يابن الحسن است به تو هديه کنم . اي آقاي ومولاي من چشمانم بهانه مي گيرند که چقدر به جاده انتظار نگه کرديم وهرروز از نسيم دل خبرزآشنا گرفتيم وخيره شديم باز هم جزء آن نسيم که خبري انتظاري دوباره داشت نديديم . اي آقاي ومولاي من جمعه راميعادگاهي مي دانم که وعده يار درآن ميعادگاه به تحقق مي پيوندد.
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 6:57 :: نويسنده : سعید .ص
مهریه عجیب همسر شهید چمران
سالها از آرام گرفتن دکتر چمران میگذرد، روزهای تکاپو و از پشت صخرهای به صخره دیگر پریدن و پناه گرفتن. و روزهای جنگهای سرنوشتساز پایان یافتند. و اکنون در این روزگار به ظاهر آرام «غاده چمران» با لحنی شکسته باز از چمران میگوید.
به گزارش شهدای ایران او پس از ازدواج با شهید چمران در تمام دوران مبارزه وی در جنوب لبنان و نیز در جریان دفاع مقدس در جبهههای جنوب و غرب کشور، همراه و همگام با این شهید بزرگوار بود. با این که اهل لبنان است و لهجه عربی دارد ولی زبان فارسی را به راحتی صحبت میکند....
ادامه مطلب ... یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 11:20 :: نويسنده : سعید .ص کاکلزری و گيسوزرییکی بود یکی نبود غیر از خدا کسی نبود. پادشاهی بود که صاحب فرزند نمی شد. یک روز پای درویشی به کاخ او باز شد و رو به پادشاه کرد و گفت: پادشاه سلامت باشد برای چه این چنین افسرده و غمگین هستی؟ پادشاه داستان زندگی خود را برای درویش بازگو کرد درویش که از ماجرا آگاه شد از کشکول خویش سیب سرخی در آورد و آن را به پادشاه داد و گفت: این بار هنگامی که خواستی با همسر کوچکت همخوابه شوی این سیب سرخ را دو نیمه کن یک نیمه اش را خودت بخور و نیمه دیگر را به همسرت بده. با اینکه پادشاه از اینگونه سخن ها بسیار شنیده بود ولی دل درویش را نشکاند و گفت: برای اینکه بتوانم به بزرگترین آرزویم برسم و نگذارم تاج و تختم بی صاحب بماند گفته ترا هم انجام می دهم . پادشاه سپس سیب سرخ را از درویش گرفت و بر روی تا قچه گذاشت. در شبی که می خواست با همسر کوچکش همخوابه شود بنا به گفته درویش سیب را از روی تاقچه بر داشت و از میان دو نیمه کرد یک نیمه اش را خودش خورد و نیمه دیگر را همسرش . مدتی گذشت نشانه های بارداری همسر پادشاه آشکار شد. این خبر در همه جا پیچید و اطرافیان شاه غرق در شور و شادمانی شدند و همه در انتظار بدنیا آمدن پادشاه آینده خویش گوش به زنگ ماندند تا اینکه نه ماه و نه ساعت و نه دقیقه سپری شد و خبر دادند که درد زایمان همسر کوچک پادشاه آغاز شده است. زن بزرگ پادشاه .... ادامه مطلب ... صفحه قبل 1 صفحه بعد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||||||
![]() |